هرکه پیمان بست با رب ودود
شد رها از بند شیطان عنود
دل چو عاشق بر جمال یار شد
خانه دل خالی از اغیار شد
گر ترا میلی سوی غیری بود
مانع وصل تو در این ره شود
دل جدا کن از کهان و از مهان
شو رها از قید مال و خویش و جان
حب فرزند و زن و سیم و زرت
ای برادر تا که باشد بر سرت
حب حق ناید ترا در جان و تن
این سخن را نیک بشنو تو زمن
خواهی ار دانی که عشق بی ریا
می رساند عاشقش را بر سما
بر حسین و حالت او کن نظر
تا بدانی معنی عشق ای پسر
روز عاشوراء زمین کربلا
جلوه گاه عشق محبوب خدا
شاهد سربازی و ایثار او
هم بیابان هم محب و هم عدو
نیزه و شمشیر و تیر و خون و خاک
بر زبان دارند سخن زان عشق پاک
یک طرف افتاده جسم اکبرش
طرف دیگر غرق در خون اصغرش
پیکر بی دست شبل مرتضی
جسم بی رأس عزیز مجتبی
گریه های زینب بی یاورش
ناله های طفلکان دور و برش
عابد بیمار اندر تاب و تب
وز عطش بین دخترش خشکیده لب
جملۀ انصارش اندر خاک و خون
قامت زینب زغم گشته نگون
لیک آن شهباز گردون باز عشق
شد به ساز عاشقی دمساز عشق
زد به طبل عشق از جان در گذشت
رو سوی میدان نهاد آن حق پرست
دست بر شمشیر و در دل این نوا
کی خدا وی خالق ارض و سما
خواستی اکبر دهم در راه تو
خود بگردم واله و شیدای تو
اصغرم در خون خود غلطان شود
قاسمم در راه تو قربان شود
دست عباسم شود از تن جدا
عون و جعفر را کنم این دم فدا
یاورانم را یکایک پشت هم
کشته بینم اندرین وادی غم
حال می گوئی که آیم خویش نیز
سوی تیر و نیزه و شمشیر تیز
تا به وصل عشق تو نایل شوم
از همه کون و مکان غافل شوم
بار الها این من و این دست و سر
این تن و این پیکر و این چشم تر
ده به شمشیر و سنان فرمان عشق
تا کنند این دم مرا قربان عشق
از ازل عهد من و تو بود این
من شوم قربان راه عشق و دین
تو به خلوتگاه خود راهم دهی
در دو عالم عزت و جاهم دهی
من به عهد خود وفا کردم تمام
حال باشد نوبت تو والسلام
حجتا بس کن که شرح ما جرا
کی شود با چند بیت تو ادا