نوید خوشبختی
جهان شد خرم و بلبل به بزم گل ثنا خوان شد
طبیعت سبز و زیبا گشت و مهماندار انسان شد
زمستان رفت و سرما مرد و فصل سعی کار آمد
هوای طبع من همچون هوا اندر بهاران شد
صدای خواندن قمری و کبک و طوطی و دراج
دل از کف می رباید گر کسی وارد به بستان شد
نسیم صبح صادق باز عطر و بوی باغ آورد
گل و بلبل زعشق هم یکی دل دیگری جان شد
بیا بنگر که چرخ پیر ازنو فکر بازی کرد
چه بازیی که زان بازی همه یکباره رقصان شد
تو گوئی عالم فرسوده دیگر نیست افسرده
چرا افسرده باشد آنکه یکدم شاد و خندان شد
فضا نورانی و خورشید تابان و زمین شادان
که از لطف خدای مهربان هرسو چراغان شد
چراغانی که موجب شد سیاهی رخت بربندد
چراغانی که غمگین قلب شیطان لعین زان شد
زبطن آمنه دخت وهب ماهی پدید آمد
که پیش نور رویش شرمگین مهر درخشان شد
به دنیا آمد اصل کل محمد سرور عالم
شه لولاک و هادی سبل از سوی یزدان شد
خدا چون خواست غرق رحمتش عالم کند یکسر
محمد را لباس خلق پوشانید و رحمان شد
نه تنها این زمین است شادمان از این همه رحمت
که مسرور از چنین وضعی ملک با حور و غلمان شد
چنان رحمت فرود آمد زنزد خالق سرمد
که در فکر نجات خویش حتی شخص شیطان شد
خبر دادند بر عبد المطلب سید بطحاء
بیا بین خانه ات از نور ایزد نور باران شد
چو دید عبد المطلب بر جبینش نور یزدان را
سرور و شادمانی بر سر و رویش نمایان شد
به سوی کعبه رفت و بهر شکر حق از این نعمت
طواف خانه کرد و وانگهی شکرانه گویان شد
گر عبد الله را از دست دادم لیک خوشحالم
که خندان هردو چشم آمنه از بعد گریان شد
چه مولودی که از یمن قدومش آدم خاکی
فراتر از همه عالم ز لطف حی سبحان شد
چه مولودی که بودش گر نبودی در قضای حق
کجا خورشید هستی بر فضای دهر تابان شد
چه مولودی که عدلش ظلم را نابود می سازد
زعلمش جاهلیت رفت و دانا فرد نادان شد
چه مولودی که حاتم چون گدایان طالب جودش
به قدر و جاه سلمانش فزونتر از سلیمان شد
چه مولودی که از حکمت بود تالی ذات رب
حکیم از مکتب او حکمتش بگرفت و لقمان شد
چه مولودی که تنها انبیاء نبود ثنا گویش
خداوند تعالی واصف ذاتش به قرآن شد
چه مولودی که چون تاجی به فرق عالم و آدم
چه مولودی که خاک پای او لؤلؤ و مرجان شد
زبان الکن زنعت او خرد عاجز ز درک او
فلک گردان به امر او ملک مبهوت و حیران شد
خدا باشد ثنا خوانش بود جبریل دربانش
به دور آفتاب ذات پاکش چرخ چرخان شد
چو آدم خواست قرب و جاه اول را کند پیدا
به اسم او خدا را خواند تا مقبول جانان شد
اگر نوح نبی نامش نمی بردی در آن طوفان
کجا او را میسر زندگی از بعد طوفان شد
خلیل الله چون در آتش نمرودیان افتاد
محمد گفت و آن آتش برایش چون گلستان شد
ذبیح الله در دشت منی چون روی او را دید
به امید وصالش دور او گردید و قربان شد
کلیم الله شفیعش ذات او را نزد حق آورد
که تا بر ساحران غالب شد و پیروز میدان شد
مسیح الله چون دست توسل زد به دامانش
رها از قید ظالم گشت و تا افلاک پران شد
تو خود دیگر مفصل خوان حدیث عشق زین مجمل
که طبع من در این معنی چو عقلم مات و حیران شد
شها از محسن حجت پذیر این هدیه ی نا چیز
اگر مقبولت افتد فخر او در هر دو دوران شد
_____________________
این شعر در ۱۲ ربیع الاول ۱۴۲۱ برابر با ۱۵ جون ۲۰۰۰ در سیدنی آسترالیا توسط معظم له سروده شده است.